چشمان بارانیم را روبه خدا میکنم
دستانم را به آسمان می رسانم
خیره درچشمان خدا
درانتظار دستانش
تا اجابت کند
رویایم را

درچشمانم خیره میشود
چشمانش غمباراست
مملو ازنوعی ترس ازرفتن
اما باز مردانگی میکند
مثل یک مرد با صلابت به آرامش میرساند مرا
عزیزم نگران نباش نمیگذارم اذیت شوی
حتی به قیمت نابودی خودم
طوری از زندگیت خارج میشوم که ناراحت نشوی
متعجب نگاهش میکنم
دستانش را میگیرم
درچشمانش خیره میشوم
ومیگویم "دیونه توبری من میمیرم چطوری میخوای بری که من اذیت نشم ناراحت نشم ؟"

بامن باش
بامن عاشق
بامن مجنون
بامنی که نفسم بند شده به چشمانت به نگاهت
همین دم را توبامن باش
شاید فردایی نباشد

مست توام ساقی مرا چه حاجت به باده ومی
*جام لبان تو*
مستم کند و مدهوش
تا در برت مستانه گذرکندعمرم

گاهی باید چشمها رو به واقعیت زندگی بست
بغضهارو قورت داد
اشکی که ازگوشه چشمت سرازیرشده رو خیلی زود پاک کرد
نفس عمیقی کشید
لبخند زد
وتمام سوزش قلبت رو با بوسه ای به سیگارداد
تا اون بجای توبسوزه ودودکنه و تمام وجودش مثل خودت نابود بشه

شب و سکوت و خلوت من با خاطرات تو
موسیقی و عاشقانه های من و دلتنگی همیشگی
یادچشمانت و باران چشمانم
فالی بنام تو فالی برای من
بازهم تنهایی و تنهایی و تنهایی
خسته ام ازهمه چیزخدایا

وقتی دلت براش تنگ میشه
زود بهش زنگ بزن
نزاراینقدر دلت با عقلت کلنجاربره
وقتی پای عشق درمیونه عقل نمیتونه درست تصمیم بگیره
ببین دلت چی میگه

ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﺤﺾ ﺍﺳﺖ !
ﺩﻟﺶ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ...
ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻫﻢ به ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ ﻓﻘﻂ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ !

مرگت درست از لحظه ایی آغاز می شود که
در برابر آنچه برایت مهم است ،
مجبوری سکوت کنی ...

نظرات شما عزیزان: